سید جواد طباطبایی و اینجا که ایستاده‌ایم

[ad_1]

نازایی اقتصادی و زوال سرمایه اجتماعی تبدیل به ویژگی‌های ناامید‌کننده جامعه ایران شده است و این همه نشان از نداشتن اندیشه و فلسفه سیاسی ملی در دنیای جدید است. سید جواد طباطبایی در چنین فضایی، با بازگشت به ریشه‌های تاریخی ایران، برای آفرینش طرح‌واره‌ای برای بنیانگذاری اندیشه سیاسی ملی در ایران گام به‌پیش نهاد. بی‌گمان، اندیشه او مقدس نیست و قابل نقد است. همچنان که او خود گفتار و اندیشه دیگران را نقد کرد. لیکن، مهم این است که او به فلسفه سیاسی ایران برگی افزود و این کار درخور ستایش است. دنیای مدرن برمبنای دولت-ملت، رابطه شهروندان هم‌حق در گستره سرزمینی مشخص و به‌رسمیت‌ شناخته‌شده توسط سایر ملت‌ها، زمینی بودن حکومت و مبتنی بودن آن بر اراده ملت و حاکمیت قانون استوار است. بی‌گمان این پدیده‌ای نو در قیاس دوره‌های تاریخی تجربه‌های بشری است. هر چند نقطه آغازین این چرخش را می‌توان به گفته داریوش آشوری به انقلاب فرانسه بازگرداند، لیکن از نظر اندیشه و مبنای فلسفی و روش علمی و حقوق عمومی نقطه شروع پیشین‌تری دارد. طباطبایی بر این باور است که از نخستین نظریه‌پردازان مهم سیاست، در سده‌های میانه متأخر، توماس قدیس بود. او با اقتباس ایده مناسبات شهروندی از ارسطو و ترکیب آن با مبانی حقوق رُمی و الهیات مسیح برای نخستین‌بار اصطلاح «مصلحت عمومی» را وارد بحث سیاسی کرد و موفق شد که یک وجه حقوقی به اندیشه یونانی که تا آن ‌زمان فاقد آن بود، بیفزاید و بدین‌سان، دوره‌ای نو در تاریخ اندیشه سیاسی آغاز شد. نقطه گردش تاریخی در اندیشه او این بود که «آنچه به مصالح عامّه مربوط می‌شود، باید از سوی عامّه نیز مورد تصویب قرار گیرد.» 

پرسش بنیادین طباطبایی این است که آیا جایی که امروز ملت‌ها ایستاده‌اند در یک انقطاع تاریخی با گذشته است یا آنکه در ادامه آن است؟ او با بازخوانی فرآیندهای تجدد در غرب در پی اثبات این نکته است که غربیان ارتباط خود را با گذشته قطع نکردند. از نظر او، اندیشه پدیداری تاریخی است که در دوره‌های مختلف بازتولید می‌شود و انقطاعی در کار نیست. غربیان که پیام‌آور دنیای مدرن هستند خود در بازخوانی سنت قدیم خود و ترکیب آن با اندیشه‌های نو دنیای جدید را آفریده‌اند. تفاوت ما و آنان در این است که فرآیند تحول در غرب به تدریج و از درون صورت گرفته است، در حالی که ما به‌ناگهان با دنیایی نو روبه‌رو شده‌ایم که تمام اجزای آن برای ما ناشناخته است و در حال عشق و نفرت با آن قرار داریم. عشقی اجباری، چراکه گریزی جز رویارویی و هم‌آغوشی با آن نداریم و نفرت که راه و رسم دادوستد با او را نمی‌شناسیم. البته، دنیای مدرن برای بسیاری از جامعه‌های غربی نیز پدیداری نوبنیاد است و برخی اندیشمندان غربی چون مارکس یا متاخرتر گیدنز نیز، با نگاه‌های مختلف آن را در انقطاع تاریخی تحلیل می‌کنند. لیکن، این نگاه موردپسند طباطبایی نیست. 

طباطبایی برای آنکه چراغی به دست ما دهد، منبع این روشنایی را در گذشته ایران و نحوه رویارویی ایرانیان با نظام خلیفه‌گری عرب‌های مسلمان نشانه‌گذاری می‌کند. او بر این باور است که ایرانیان نه تنها هرگز جزیی و بخشی از امت تابع خلفای اموی و عباسی نشدند که تلاش کردند، در درون قلمرو آنان، اندیشه ایرانشهری را حفظ و پایدار نگه دارند و این رمز تداوم تاریخی ایران است. خوب یادم است، وقتی او در یکی از نشست‌های ایرانشهری که در دفتر من در وزارت و راه‌ و شهرسازی برگزار می‌شد شرکت کرد، این دو شعر را که ناظر بر تدام ایده ایران است با شور خاصی می‌خواند. یکی از حافظ: 

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

و دیگری از فرخی یزدی: 

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد/ خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم

طباطبایی می‌گوید: «ایران اگرچه به ‌طور رسمی همچون ناحیه‌ای در جهان اسلام بود، اما هرگز بخشی از آن به شمار نمی‌آمد. من برای توضیح این وضع پرتعارض ایران تعبیر ایرانِ «در بیرونِ درون اسلام» به کار برده‌ام. این ایرانِ «در درون»، از همان آغاز، از بسیاری جهات، با آنچه درباره کشورهای عربی گفتم متفاوت بود و در تحول آتی نیز متفاوت ماند. دو ویژگی مهم ایران، «در بیرونِ درونِ اسلام»، چنان‌که همگان می‌دانند، نخست، حفظ زبان فارسی به عنوان زبان ملّی بود، اما تنها انتقال این زبان به دوره اسلامی برای تداوم «ملّی» ایران و ایجاد وحدتِ متکثرِ آن، کافی نبود. دیگر اینکه آنچه با این زبان به دوره اسلامی انتقال پیدا کرد اندیشه ایرانشهری بود که خود مهم‌ترین عاملی بود که توانست ایران را «در بیرونِ خلافت» نگه دارد. عنصر اصلی این اندیشه ایرانشهری اندیشه سیاسی آن بود که در دوره اسلامی بر پایه منابع بازمانده از دوره باستان تدوین شد… بدین‌سان، ایران، در تمایز با دیگر ناحیه‌های خلافت، توانست نظام فرمانروایی، زبان و اندیشه سیاسی «ملّی» ایجاد کند.»او با بازخوانی تاریخ ایران در رویارویی با عرب‌های مسلمان، در پی الگویابی برای آمادگی درونی با هدف رویارویی با جهان جدید است. طباطبایی در پی تکیه‌گاه محکمی است که با اتکا به آن بتوان در جهان جدید استوار و بدون تعلیق زندگی کرد. از نظر او و به درستی همه چیز باز می‌گردد به مفهوم ملت تا براساس آن بتوان مابقی بنای دولت-ملت مدرن ایران، حاکمیت اراده ملی، منافع ملی، امنیت بین‌المللی، صلح اجتماعی، حقوق اساسی و شهروندی و حاکمیت قانون را استوار کرد. او اصرار دارد که مفهوم ملت پدیداری تاریخی است و تنها از رهگذر قرارداد اجتماعی نمی‌توان آن را تحصیل کرد. به تعبیر من، قراردادهای اجتماعی در هر دوره‌ای اصلاحیه بر قراردادهای اجتماعی پیشین است و نقطه آغازین آنها امروز نیست. بنابراین، بدون شناخت قراردادهای پیشین و موجود و ندانستن مواردی که باید اصلاح شوند، نمی‌توان متممی بر قراردادهای موجود زد. از این‌رو، این گفته طباطبایی مهم است: «اینکه در صد و پنجاه سال گذشته ایرانیان نتوانسته‌اند تصور روشنی از سیاست و مناسبات شهروندی پیدا کنند، به ویژه در چهار دهه اخیر که همه رشته‌های خود را پنبه کرده‌اند، قرینه‌ای بر فقدان درکی عُقلایی از وضع تاریخی کشور است.»

بزرگ‌ترین ویژگی و کارکرد مفهوم ملت پردازش یک لایه هویتی فراتر از قوم است. هویتی که هم ایجاد حس وابستگی می‌کند و هم حقوق همسانی را برای اتباع خود از هر قوم و آیینی ایجاد می‌کند. بازخوانی ایده قدیمی «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» توسط طباطبایی نقطه اتکای او برای رویارویی با دنیای مدرن بود. هر چند در ابتدا این ایده بسیار ساده به‌ نظر می‌رسد و بیشتر انسان را به عوالم صوفیان و عارفان می‌کشاند. لیکن، او از این عبارت در پی مفهومی کاملا تنانه و زمینی بود. وحدت بازمی‌گردد به مفهوم یکپارچگی ملی، وحدت سرزمینی، حقوق واحد و همسان شهروندان فراتر از دین و مذهب و آیین، حقوق عمومی واحد و کثرت به مفهوم تنوع قومی و آیینی. از نظر او ادبیات و سیاست ایرانشهری دو عاملی بودند که ایران را در هزاره گذشته حفظ کردند. ادبیات چه به مفهوم زبان فارسی و چه به مفهوم شعر و احساس و چه به مفهوم حماسه و حس تعلق سرزمینی نقشی بی‌همتا در حفظ یکپارچگی ملی ایران ایفا کرد. فردوسی سرخیل شاعران در این میان نقشی یگانه دارد و اندیشه ایرانشهری با بهره‌ جستن از سنت دیوانی و نظام تولید دهقانی ایران را از بحران خلأ اندیشه سیاسی رهاند. «اندیشه ایرانی وحدتی تاریخی و طبیعی از کثرت‌های قومی، زبانی، فرهنگی و آیینی- دینی-مذهبی به عنوان یک ملت پایدار و تاریخی ایجاد کرد.» حال آنکه کشورهای عربی که پیش‌تر دارای استقلال نسبی بودند، اکثرا فرو پاشیدند.  نقدی که او به جمهوری اسلامی دارد، تردید در انتخاب مفهوم مدرن ملت به عنوان تکیه‌گاه حکومت و حرکت رفت ‌و برگشتی میان دوگانه ملت و امت است. شک و تردید در این انتخاب حیاتی و تاریخی سبب ستیهندگی بی‌رویه گروهی در حاکمیت با ملیت ایرانی شده است. به باور او: «هر حسّی که هر یک از کارگزاران ج.ا. نسبت به ایران و منافع ملی آن داشته باشند، نمی‌توان یک تعارض بنیادین در ذهن و زبان آنان را نادیده گرفت که آنان، در بهترین حالت، در دو سطح ملی و امتی می‌اندیشند و عمل می‌کنند.» و این به ‌دلیل تفسیر ایدئولوژیکی از اسلام و تقلیل دین به ایدئولوژی است. او مدعی است که تحریف اسلام به‌مثابه دین، به دیدگاه ایدئولوژیکی نظریه مارکس و حزب تراز نوین لنین، ج.ا.ا. را با چالش‌های جدی مواجه ساخته و درنهایت به اسلام نیز ضربه سهمگین خواهد زد.

منبع: اعتماد

[ad_2]

خرید زعفران

نیازمندی های جزیره قشم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *